به دستهایش بوسه زدم. و آخرین پیک شراب را از دستش گرفتم. "به سلامتی تمام نادان ها که اگر نبودند، حال ما اینجا نبودیم"
و خیره به چشمان خدا آخرین جرعه شراب رو نوشیدم. خدا مست مست بود. دستش را گرفتم و تلو تلو خوران باهم میرقصیدیم و احمقانه میخندیدیم.
شاد و خوشحال و مست بودیم، تا آن صدا را شنیدیم. صدای مامور قاضی و القضات شه، بگیرید این کثافتها را که به نجاست کشیده اند شهر ما را....! من حیران و بهت زده فقط به چشمان خدا مینگریستم و او با همان لبخند شیرین و آرمش بخشش به من نگاه میکرد. انگار میگفت : بنده ام، آسوده باش. تو گناهی نکردی. تو فقط به ندای پروردگارت لبیک گفتی....!
خداوندا این نادانها چه میکنند. به دستان که دست بند میزنند؟ به دستان خدا؟ به دستانی که با آن خلق شده اند؟
و خداوند را در آن شب تاریک، در کوچه های منفور شهر، دستبند به دست و با حقارت تمام میچرخاندند.
روز قضاوت برای کسی که خود قانون قضا را نوشته است فرا رسید. چه احمقانه بود و چه مایوس کننده.
و من فقط گیج و مبهوت نظارگر تمام اتفاقاتی بودم که مردم با افتخار انجامش میدادند.
قاضی وارد میشود و تمامی حضار به احترامش میایستند. قاضی کیست؟ چه آشناست؟ گویی سالها من او را دیده ام و میشناسم. آری....، او شیطان است....! مردم نادان چه میکنید؟ برای که اینگونه کف و سوت میزنید؟ شیطان....؟
شیطان با نگاهی تنفرانگیز به چشمان خدا خیره میشود. گویی میخواهد انتقام این سالها را بگیرد. او بر کرسی قضاوت مینشیند و مردم با افتخار به شکوه و جلال مراسم مینگرند. مراسمی که شیطان قاضی است و خداوند متهم.
قاضی القضات بعداز نگاهی به جمع شروع به نطق میکند:
ای مردم شهر، ای دینداران! جهان هستی به تمام شما مردم مومن افتخار میکند.
اکنون ما کجاییم؟ این مکان برای چه بنا شده؟ آری ما در مکان جمع شده ایم تا نگذاریم ایمان و افتخاراتمان لکه دار شود و حال وقت آن رسیده که عقاید خود را اثبات کنیم.
این متهم کیست؟ کسی است که قانون ما را زیر پا گذاشته. کسی است که شرب خمر کرده و این جرم به هیچ عنوان قابل بخشش نیست....! هرکسی که قانون شکنی میکند باید مجازات شود. حتی خدا....!
وفریاد جمع یکپارچه تمام محوطه را فرا میگیرد: صحیح است....! صحیح است....!
و خداوند همچنان دلسوزانه به جمع نگاه میکرد. گویی حتی دلش برای شیطان که اثیر غرور و لجاجت خود بود میسوخت.
حکم اعدام برای خدا صادر و جوخه اعدام آماده می شود تا خداوند را از آن بیاویزند و من با چشمان اشک آلود نظارگر اعدام بودم.
به فرمان شیطان حکم اجرا شد و خداوند را از سقف آسمان آویختند.
به حکم غرور شیطان و به جرم نادانی مردم
:: بازدید از این مطلب : 436
فکر کنم این شعر رو برای سومین باره که پستش میکنم تا دوستانی نخوندنش بخونن، خودم که خیلی دوسش دارم. این شعر رو تو همایش دانشگاه خوندم و خیلی طرفدار پیدا کرده بود. حالا نظر شما چیه؟:
تندیسی در کشور هلند که به افتخار روسپیان جهان ساخته شدهاست. یک کلیسا
در پشت تندیس دیده میشود. بر روی تندیس حک شده: «به کارگران جنسی سراسر
جهان احترام بگذارید».
ساعت 10:20و پسر دوباره شروع کرد به حرف زدن با خود:مقصر خودشه که جلوی همه بچه ها
دستم رو ول کرد و رفت پیش سینا و با اون برف بازی میکرد و انگار نه انگار که منم
وجود دارم. خب من هویج نیستم که بهم برمیخوره، اونم حقش بود که من رفتنی با اخم
ازش خداحافظی کردم. دوشنبه هم تو دانشگاه ببینمش اصلا محلش نمیذارم.
ساعت11:45پسر برای بیستمین بار گوشیش رو نگاه میکنه: خیلی بیمعرفته حتی یدونه اس ام
اس هم نمیده که ببینه من مردم یا زندم. اون از کار امروزش اینم از الان که غرورش
اجازه نمیده حتی عذر خواهی کنه. واقعا که فکرشم نمیکردم همچین آدمی باشه....!
ساعت1نیمه شبپسر توی تختش وول میخوره ولی خوابش نمیبره. بلند میشه نگاهی به گوشیش میکنه
ولی خبری از دختر نیست: بچه ها بهم میگفتن این دختره خود خواه و مغرور و هرزست ولی
منه احمق گوش نمیکردم.واقعا حالم ازش بهم میخوره، دختریه بی شعور.....!
ساعت4:30پسر هراسان از خواب میپرد و درحالی که خیس از عرق است لیوان آب را برمیدارد
و مینوشد و چشمش به گوشی موبایلش میافتد. گوشی را به امید اینکه شاید خبری از دختر
باشد بر میدارد ولی.... هیچ نبود: باید از همون اول میشناختمش که اون همچین آدمیه.
و دلم واسه خودم میسوزه که چقدر احمق بودم که بهش دل بسته بودم و باورش کرده بودم
که دوسم داره.....
اینجوری نمیشه باید حقش رو بذارم کف دستش. یه اس
ام اس واسش بنویسم و همه چی رو تموم کنم. بهش میگم که تو یه آشغالی که فقط خودت رو
میبینی. دوستات درست شناختنت ولی من حرفاشون رو باور نمیکردم چون یه احمق بودم.
دیگه نمیخوام ببینمت. ازت متنفرم.....
در همین حال پیامی از دختر رسید:
"سلام عزیزم! خوبی؟
خبری ازت نیست گلم. دیشب هرچی اس ام اس دادم بهت
نمیرسید. مامانم واسه نماز صبح که بیدارم کرد گفتم یه خبری ازت بگیرم.
راستش دیروز حس کردم وقتی من داشتم با بچه ها
بازی میکردم از دستم ناراحت شدی. درسته؟
میخواستم بگم عزیزم من تو رو خیلی دوس دارم. فکر
نمیکردم تو از این کار ناراحت بشی. الانم میخوام ازت عذر خواهی کنم.......!"
نتیجه اخلاقی: واقعا بعضی وقت ها سکوت و غرور
بیجا باعث سوءتفاهم های زیادی میشه. جوری که فرد خودش رو میخوره و اذیت میکنه در
صورتی که همه مشکلها با حرف زدن حل میشده.
+پ.ن: ولی
خودمونیما منم نویسنده بدی نیستم. خودم که خوشتم اومد
:: بازدید از این مطلب : 363