نوشته شده توسط : سعید

سلام

دوباره دلم گرفته. بازم پناه اوردم به دنیای مجازی!

3روز پیش آخرین امتحانم رو دادم و فرار کردم از شهر زدم بیرون رفتم سفر به قزوین. همون خونمون که قبلا توصیفش کرده بودم، یادتونه که؟

توی دل کوهستان زاگرس، خیلی جای ساکت و دنجیه.

تو این چند روز که همش داشت برف میبارید. جوری که حدود نیم متری شایدم بیشتر برف نشسته بود. دمای هوا دیشب 25درجه زیر صفر بود!!!!!

خلاصه از بدبختی هایی که کشیدم بخوام بگم بلاگفا چند گیگی باید بهم فضا بده تا همش جا بشه!!!!!!!!

از بی آبی که بخاطر یخ زدن لوله های آب بود بگیرید تا حمله سگها بهمون تو کوه...!

فکر کنید تو اون سرما باید میرفتیم از چشمه با سطل آب میوردیم.

ولی با این همه سختی خیلی خوش گذشت. به دو دلیل:

یکی دوری از شهر، یکی هم اینکه گوشیم آنتن نمیداد و با همه دوستام قطع بودم و میتونستم با ذهن آزاد فکر کنم. به این که من چقدر احمقم!!!!!!!!!!!

میدونید تو این چند وقت داشت زندگیم رو به راه میشد. داشتم عاشق میشدم، و به خیال خودم داشتم به عشقی میرسیدم که هیچکس نمیتونه خرابش کنه.

همیشه این آرزوم بوده یه نفر رو پیدا کنم که ارزش اینجور دوس داشتنم رو داشته باشه و قدر بدونه.

ولی افسوس که تو قرن21 تو یه کشور جهان سومی زندگی میکنم.

من نمیخوام مثل آدمای این دنیا باشم. دوس ندارم سنگ باشم و فقط به خودم فکر کنم و بقیه رو زیر پا بذارم تا خودم شاد و راضی باشم.

هرچند طوفان زندگی من رو به این سمت میبره ولی من مثل یه کودک گریون جلوش وایمیستم و میدونم که بیفایده است و من هم باید مثل بقیه گرگ بشم.

خیلی خستم!

دیگه قلبم جایی واسه زخم جدید نداره،

و چه کودکانه به حماقت خودم ادامه میدم

و بهتر میدونم که دیگران به چشم یه بچه بهم نگاه کنن

شاید دلشون به رحم بیاد.

ای کاش تو این سرمای سخت زمستونی یکی پیدا بشه حرف های من رو درک کنه.

 





:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: